چشمانش برق میزد میخواست شیره ی زندگی رابچشد تمام حقایق رابه صورت سرگرمی وشادی وبا لذت وشادی بیان میکرد چنان دردها را بانور لذت، می نگاشت که حسرت روزهای گذشته وترس از آینده را دردیگران به باد می داد گرچه از دلمردگی ترس داشت ولی درلحظه بازیرکی به مشکلات درزمان حال پاسخی زیبا ولذتبخش میداد ودیگران راسرگرم میکرد بدون هرگونه تمسخرکردن دیگران وماسک دورویی.به صورتی خودجوش وطبیعی بکر بودن کودکانه ی خودراجوری نشان میداد که خشم وبغض دیگران ناپدید میشد.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها